فرهنگی ،مذهبی
یارانش نماز صبح را به جماعت خواند و سپس با آنها چنین سخن گفت:
را پیشه خود سازید.» گمارد و پرچم را به دست برادرش عباس(علیه السلام) سپرد. گرچه سپاه دشمن به خیمه ها نزدیک می شد، ولی حضرت تیری نینداخت چون می فرمود: دوست ندارم که آغازگر جنگ با این گروه باشم.» که اول کسی بودم که به سوی لشکر حسین تیر انداختم! را نشانه رفتند. امام(علیه السلام) فرمود: «یاران من! بپاخیزید و به سوی مرگ (شهادت) بشتابید، خدا شما را بیامرزد.» به میدان رزم شتافته و به شهادت می رسیدند و بعد از آنها نوبت به خاندان بنی هاشم رسید و آنها نیز شربت شهادت را نوشیدند. و آنها را صدا می کرد. حضرت برای وداع آخر به سوی خیمه ها آمد، آنگاه در حالی که شمشیرش را از غلاف بیرون آورده بود در برابر دشمن قرار گرفت و جنگ نمایانی کرد. دشمن از هر طرف وی را محاصره نمود، ناگاه تیری سه شعبه به قلب مبارکش اصابت کرد و در حالی که یکصد و چند نشانه تیر و نیزه بر پیکرش بود، نقش بر زمین گشت و روح مبارکش به ملکوت اعلی پیوست. اما شیون زنان، کودکان و حتی فرشتگان الهی بلند شد. حکم قمهزنی: در این مورد نذرى وجود داشته باشد، وظیفه چیست؟ حزن و اندوه محسوب نمىشود و سابقهاى در عصر ائمه(ع) و زمانهاى بعد از آن ندارد و تأییدى هم به شکل خاص یا عام از معصوم(ع) در مورد آن نرسیده است در زمان حاضر موجب وهن و بدنام شدن مذهب مىشود بنابراین در هیچ حالتى جایز نیست. و چنانچه در این مورد نذرى وجود داشته باشد، نذر واجد شرایط صحّت و انعقاد نیست. خامنهاى، اجوبة الاستفتاءات، س 1461. قمهزدن در زمان حاضر، به علت عدم قابلیت پذیرش و نداشتن هیچ گونه توجیه قابل فهم، باعث وهن و بدنام شدن مذهب مىشود، باید از آن خوددارى گردد.امام، استفتاءات، ج 3، سؤالات متفرقه، س 37؛ خامنهاى، اجوبة الاستفتاءات، س 1461؛ فاضل، جامعالمسائل، ج، س 2173.1 شعائر دینى و رمز بقاى تشیع مىباشد؛ ولى بر عزاداران عزیز لازم است از کارهایى که موجب وهن مذهب مىگردد و یا آسیبى به بدن آنها وارد مىکند، خوددارى کنند.مکارم، makaremshirazi.org ،قمه زنى. استفتاءات، ج 2، س 597. شعائر دینى و رمز بقاى تشیع مىباشد؛ ولى بر عزاداران عزیز لازم است از کارهایى که موجب وهن مذهب و سوء استفاده دشمنان اسلام و اهل بیت(ع) مىشود، اجتناب کنند.تبریزى، استفتاءات، س 2003 و 2012 و 2014. نداشته باشد. در عزاى سیدالشهدا(ع) مانعى ندارد.دفتر صافى. شرع نرسیده و برخى از فقها نیز درباره آن چیزى نگفتهاند، لیکن کسانى که متعرض حکم آن شدهاند عموماً در دو صورت آن را غیر جایز شمردهاند: با توجه به این که در حال حاضر این مسأله در سطح جهانى مورد تبلیغات سوء بر علیه اسلام و شیعه مىشود ترک آن بهتر است. بنا بر نظر بعضى از مراجع مانند فاضل لنکرانى، مکارم شیرازى و تبریزى، عزادارى و سینهزنى و امثال اینها براى سید مظلومان از کارهایى است که موجبات تقرب به خداوند عالم است و اما از اعمالى که موجب سوء استفاده دشمنان اسلام و وهن دین مىشود باید اجتناب شود. عرفى از مظاهر حزن و اندوه محسوب نمىشود و سابقهاى در عصر ائمه(ع) و زمانهاى بعد از آن ندارد و تأییدى هم به شکل خاص یا عام از معصوم(ع) در مورد آن نرسیده است در زمان حاضر موجب وهن و بدنام شدن مذهب مىشود بنابراین در هیچ حالتى جایز نیست. و چنانچه در این مورد نذرى وجود داشته باشد، نذر واجد شرایط صحّت و انعقاد نیست.(خامنهاى، اجوبة الاستفتاءات، س 1461). اوضاع و احوالى در جهان اسلام پیش آمده بود و به جائى رسیده بود که امام حسین علیه السلام وظیفه خودش را این مى دانست که باید قیام کند , حفظ اسلام را در قیام خود مى دانست . سر این نبود که تو نباشى و من باشم , آن کارى که تو مى کنى نکن بگذارد من بکنم , اختلافى بود اصولى و اساسى . اگر کس دیگرى هم به جاى یزید بود و همان روش و کارها را مى داشت باز امام حسین قیام مى کرد , خواه اینکه با شخص امام حسین خوشرفتارى مى کرد یا بد رفتارى . و باطل بود . در جنگ حق و باطل دیگر حسین از آن جهت که شخص معین است تأثیر ندارد . خود امام حسین با دو کلمه مطلب را تمام کرد . در یکى از خطبه هاى بین راه به اصحاب خودش مى فرماید ( ظاهرا در وقتى است که حر و اصحابش رسیده بودند و بنابراین همه را مخاطب قرار داد ) :| الا ترون ان الحق لایعمل به , و الباطل لا یتناهى عنه , لیرغبالمؤمن فى لقاء الله محقا(1) | آیا نمى بینید که به حق رفتار نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى شود , پس مؤمن در یک چنین اوضاعى باید تن بدهد به شهادت در راه خدا . نفرمود لیرغب الامام وظیفه امام این است در این موقع آماده شهادت شود . فرمود : | لیرغب المؤمن | وظیفه هر مؤمن در یک چنین اوضاع و احوالى اینست که مرگ را بر زندگى ترجیح دهد . یک مسلمان از آن جهت که مسلمان است هر وقت که ببیند به حق رفتار نمى شود و جلو باطل گرفته نمى شود وظیفه اش اینست که قیام کند و آماده شهادت گردد کبار صحاب را در آنجا جمع کرد و تصمیم قیام اصلاح طلبانه خودش را اعلام کرد فى سلطان و لا التماس شیىء من فضول الحطام | یعنى خداوندا ! تو خودت مى دانى که حرکتها , جنبشها , قیامها , اعتراضها , جنگیدن ها و مبارزه هاى ما , رقابت در کسب قدرت نبود , براى تحصیل قدرت براى یک فرد نبود،به عنوان جاه طلبى نبود , براى جمع آورى مال و منال دنیا و براى زیاده طلبى در مال و منال دنیا نبود و نیست پس هدف چیست؟ | ولکن لنرد المعالم من دینکو نظهر الاصلاح فى بلادک فیأمن المظلومون من عبادکو تقام المعطله من حدودک| این چهار جمله یک کادر کلى را مشخص مى کند مقدم تا باید عرض بکنم که امروز یک اصطلاحى رائج شده است که این اصطلاح نباید ما را به اشتباه بیندازد امروز وقتى مى گویند اصلاح یعنى سامان دادنهاى آرام تدریجى غیر بنیادى ولى وقتى که مى خواهند بگویند تغییرات بنیادى مى گویند انقلاب آیا در اصطلاح اسلام هم وقتى مى گویند ( اصلاح ) مقصود همین است ؟ نه , در اصطلاح اسلامى وقتى گفته مى شود اصلاح , نقطه مقابل افساد است اعم از آنکه تدریجى و ظاهرى و به اصطلاح عرضى باشد یا بنیادى و جوهرى . در واقع ترجمه فارسى همین جمله است سنتهاى اسلامى هر کدام نشانه هاى راه سعادت است, معالم دین است, علامتهاى راه رستگارى است که با این علامتها باید راه سعادت و تکامل را پیمود خدایا ! ما مى خواهیم این نشانه ها را که به زمین افتاده و رهروان , راه را پیدا نمى کنند , اسلام فراموش شده را باز گردانیم . و نظهر الاصلاح فى بلادک | خیلى جمله عجیبى است! نظهر یعنى آشکار کنیم اصلاح نمایان و چشمگیر , اصلاحى که روشن باشد , در شهرهایت به عمل آوریم انقدر این اصلاح اساسى باشد که تشخیص آن احتیاج به فکر و مطالعه نداشته باشد علائمش از در و دیوار پیداست , به عبارت دیگر سامان به زندگى مخلوقات تو دادن , شکمها را سیر کردن , تن ها را پوشانیدن , بیماریها را معالجه کردن , جهل ها را از میان بردن , اقدام براى بهبود زندگى مادى مردم , زندگى مادى مردم را سامان دادن که على ( ع ) در نامه اى هم که به مالک اشتر نوشته است وقتى که هدفهاى او را براى حکومت ذکر مى کند که تو چه وظیفه اى دارى , از جمله مى گوید : | و استصلاح اهلها و عماره بلادها | انسانها را اصلاح بکنى و شهرها را عمران بکنى . انسان با انسان , رابطه ظالم و مظلوم است , رابطه غارتگر و غارت شده است, رابطه کسى است که از دیگرى امنیت و آزادى را سلب کرده است , هدف ما اینست که مظلومان از شر ظالمان نجات پیدا کنند در آن فرمانى که به مالک اشتر نوشته است , جمله اى دارد که عین آن در اصول کافى هم هست به او مى فرماید مالک ! تو باید به گونه اى حکومت بکنى که مردم تو را به معنى واقعى تأمین کننده امنیتشان و نگهدار هستى و مالشان و دوست عزیز خودشان بدانند نه یک موجودى که خودش را به صورت یک ابوالهول درآورده و همیشه مى خواهد مردم را از خودش بترساند , با عامل ترس مى خواهد حکومت بکند بعد فرمود من این جمله را از پیغمبر غیر مره شنیده ام یعنى نه یک بار پیغمبر اکرم بعضى جمله ها را که خیلى به آنها عنایت داشته مکرر مى گفته و به یکبار قناعت نمى کرده است امیرالمؤمنین مى فرماید که من این جمله را غیر مره یعنى نه خیال کنى که یک بار بلکه مکرر از پیغمبر شنیدم که : | پیغمبر فرمود هرگز امتى ( کلمه امت مساوى است با آنچه امروز جامعه مى گوئیم ) , جامعه اى به مقام قداست, به مقامى که قابل تقدیس و تمجید باشد که بشود گفت این جامعه جامعه انسانى است نمى رسد مگر آن وقت که وضع به این منوال باشد که ضعیف حقش را از قوى بگیرد بدون لکنت کلمه , وقتى ضعیف در مقابل قوى مى ایستد لکنتى در بیانش وجود نداشته باشد این شامل دو مطلب است : یکى اینکه مردم به طور کلى روحیه ضعف و زبونى را از خود دور کنند و در مقابل قوى هر اندازه قوى باشد شجاعانه بایستند , لکنت به زبانشان نیفتد , ترس نداشته باشند که ترس از جنود ابلیس است و دیگر اینکه اصلا نظامات اجتماعى باید طورى باشد که درمقابل قانون , قوى و ضعیفى وجود نداشته باشد پس على ( ع ) مى گوید در برنامه ما یعنى در برنامه حکومت اسلامى ما | فیأمن المظلومون من عبادک | بندگان ستمدیده تو خدایا در امنیت قرار گیرند , چنگال ستمگر را قطع کنیم . حدود , اصطرح فقه است گاهى اصطلاح خاص فقه با اصطلاح حدیث متفاوت است و خود فقه هم به این مطلب توجه دارد امروز وقتى مى گوئیم ( حدود ) یعنى قوانین جزائى اسلام , ولى در اصطلاح خود قرآن یا در اصطلاح پیغمبر اگر گفته مى شود حدود : تلک حدود الله فلا تعتدوها یعنى مطلق مقررات اسلامى اعم از قوانین جزائى یا قوانین غیر جزائى در یک جامعه فاسد گاهى حدود الهى , قوانین الهى ( جزائى یا غیر جزائى ) به حالت تعطیل در مى آید وقتى به حالت تعطیل در آمد , چون بى حساب وضع نشده است , نظام اجتماعى در همان قسمت مربوط به آن قانون به حالت نیمه تعطیل در مى آید اعم از آنکه آن قانون الهى به طور کلى تعطیل شده باشد یا نه , به صورت تبعیض در آمده باشد یعنى در مورد بعضى اجرا مى شود , در مورد بعضى دیگر اجرا نمى شود , قانون قدرتش براى به تله انداختن قوى , ضعیف است و براى گرفتار کردن ضعیف , قوى است در نهضت حسینى عوامل متعددى دخالت داشته است , و همین امر سبب شده است که این حادثه با اینکه از نظر تاریخى و وقایع سطحى , طول و تفصیل زیادى ندارد , از نظر تفسیرى و از نظر پى بردن و به ماهیت این واقعه بزرگ تاریخى , بسیار بسیار پیچیده باشد . یکى از علل اینکه تفسیرهاى مختلفى درباره این حادثه شده و احیانا سوء استفاده هایى از این حادثه عظیم و بزرگ شده است , پیچیدگى این داستان است از نظر عناصرى که در به وجود آمدن این حادثه موثر بوده اند . بیعت خواستن از امام حسین و امتناع امام از بیعت کردن است . در جاى دیگر دعوت مردم کوفه از امام و پذیرفتن امام این دعوت راست . در جاى دیگر , امام به طور کلى بدون توجه به مسئله بیعت خواستن و امتناع از بیعت و بدون اینکه اساسا توجهى به این مسئله بکند که مردم کوفه از او بیعت خواسته اند , او را دعوت کرده اند یا نکرده اند , از اوضاع زمان و وضع حکومت وقت , انتقاد مى کند , شیوع فساد را متذکر مى شود , تغییر ماهیت اسلام را یادآورى مى کند , حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بیان مى نماید , و آنوقت مى گوید وظیفه یک مرد مسلمان این است که در مقابل چنین حوادثى ساکت نباشد . دعوت. نه سخن از بیعتى که یزید از او مى خواهد , و نه سخن از دعوتى که مردم کوفه از او کرده اند . قضیه از چه قرار است ؟ آیا مسئله , مسئله بیعت بود ؟ آیا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آیا مسئله , مسئله اعتراض و انتقاد و یا شیوع منکرات بود ؟ کدامیک از این قضایا بود ؟ این مسئله را ما بر چه اساسى توجیه کنیم ؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بینى میان عصر امام یعنى دوره یزید با دوره هاى قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاویه که امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد ولى امام حسین علیه السلام به هیچ وجه سر صلح با یزید نداشت و چنین صلحى را جایز نمى شمرد . یعنى همه این عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه این عوامل عکس العمل نشان داده است . پاره اى از عکس العملها و عملهاى امام بر اساس امتناع از بیعت است , پاره اى از تصمیمات امام بر اساس دعوت مردم کوفه است و پاره اى بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهایى که در آن زمان به هر حال وجود داشته است . همه این عناصر , در حادثه کربلا که مجموعه اى است از عکس العملها و تصمیماتى که از طرف وجود مقدس اباعبدالله علیه السلام اتخاذ شده دخالت داشته است . ابتدا درباره مسئله بیعت بحث مى کنیم که این عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بیعت خواهى چه عکس العملى نشان داد و تنها بیعت خواستن براى امام چه وظیفه اى ایجاب مى کرد ؟ رسید . بعد از آنکه اصحاب امام حسن علیه السلام آنقدر سستى نشان دادند , امام حسن یک قرارداد موقت با معاویه امضاء مى کند نه بر اساس خلافت و حکومت معاویه , بلکه بر این اساس که معاویه اگر مى خواهد حکومت کند براى مدت محدودى حکومت کند و بعد از آن مسلمین باشند و اختیار خودشان , و آن کسى را که صلاح مى دانند , به خلافت انتخاب کنند , و به عبارت دیگر به دنبال آن کسى که تشخیص مى دهند صلاحیت خلافت را دارد و از طرف پیغمبر اکرم منصوب شده است, بروند . تا زمان معاویه مسئله حکومت و خلافت , یک مسئله موروثى نبود , مسئله اى بود که درباره آن تنها دو طرز فکر وجود داشت . یک طرز فکر این بود که خلافت , فقط و فقط شایسته کسى است که پیغمبر به امر خدا او را منصوب کرده باشد . و فکر دیگر این بود که مردم حق دارند خلیفه اى براى خودشان انتخاب کنند . بعدى معین کند , براى خود جانشین معین کند , او هم براى خود جانشین معین کند و . . . و دیگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پیغمبر باشد و نه مسلمین در انتخاب او دخالتى داشته باشند . یکى از شرایطى که امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولى معاویه صریحا به آن عمل نکرد ( مانند همه شرایط دیگر ) بلکه امام حسن را مخصوصا با مسمومیت کشت و از بین برد که دیگر موضوعى براى این ادعا باقى نماند و به اصطلاح مدعى در کار نباشد , همین بود که معاویه حق ندارد تصمیمى براى مسلمین بعد از خودش بگیرد , خودش هر مصیبتى براى دنیاى اسلام هست , هست , بعد دیگر اختیار با مسلمین باشد و به هر حال اختیار با معاویه نباشد . اما تصمیم معاویه از همان روزهاى اول این بود که نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخین , کارى کند که خلافت را به شکل سلطنت در آورد . ولى خود او احساس مى کرد که این کار فعلا زمینه مساعدى ندارد . درباره این مطلب زیاد مى اندیشید و با دوستان خاص خود در میان مى گذاشت ولى جرات اظهار آن را نداشت و فکر نمى کرد که این مطلب عملى شود . مدینه که از بنى امیه بود نامه اى مى نویسد و طى آن موت معاویه را اعلام مى کند و مى گوید از مردم براى من بیعت بگیر . او مى دانست که مدینه مرکز است و چشم همه به مدینه دوخته شده . در نامه خصوصى دستور شدید خودش را صادر مى کند , مى گوید حسین بن على را بخواه و از او بیعت بگیر , و اگر بیعت نکرد , سرش را براى من بفرست . با یزید بن معاویه این چنینى بود که گذشته از همه مفاسد دیگر , دو مفسده در بیعت با این آدم بود که حتى در مورد معاویه وجود نداشت . یکى اینکه بیعت با یزید , تثبیت خلافت موروثى از طرف امام حسین بود . یعنى مسئله خلافت یک فرد مطرح نبود . مسئله خلافت موروثى مطرح بود . هر زمان دیگر متمایز مى کرد . او نه تنها مرد فاسق و فاجرى بود بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگى سیاسى هم نداشت . معاویه و بسیارى از خلفاى آل عباس هم مردمان فاسق و فاجرى بودند , ولى یک مطلب را کاملا درک مى کردند , و آن اینکه مى فهمیدند که اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقى بماند , باید تا حدود زیادى مصالح اسلامى را رعایت کنند , شئون اسلامى را حفظ کنند . این را درک مى کردند که اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . مى دانستند که صدها میلیون جمعیت از نژادهاى مختلف چه در آسیا , چه در آفریقا و چه در اروپا که در زیر حکومت واحد در آمده اند و از حکومت شام یا بغداد پیروى مى کنند , فقط به این دلیل است که اینها مسلمانند , به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خلیفه را یک خلیفه اسلامى مى دانند , و الا اولین روزى که احساس کنند که خلیفه خود بر ضد اسلام است , اعلام استقلال مى کنند . کنند ؟ دلیلى نداشت. و لهذا خلفایى که عاقل , فهمیده و سیاستمدار بودند این را مى فهمیدند که مجبورند تا حدو د زیادى مصالح اسلام را رعایت کنند . ولى یزید بن معاویه این شعور را هم نداشت , آدم متهتکى بود , آدم هتاکى بود , خوشش مى آمد به مردم و اسلام بى اعتنایى کند , حدود اسلامى را بشکند . معاویه هم شاید شراب مى خورد اینکه مى گویم شاید , از نظر تاریخى است , چون یادم نمى آید , ممکن است کسانى با مطالعه تاریخ , موارد قطع ى پیدا کنند( 3 ) ولى هرگز تاریخ نشان نمى دهد که معاویه در یک مجلس علنى شراب خورده باشد یا در حالتى که مست است وارد مجلس شده باشد , در حالى که این مرد علنا در مجلس رسمى شراب مى خورد , مست لایعقل مى شد و شروع مى کرد به یاوه سرایى . تمام مورخین معتبر نوشته اند که این مرد , میمون باز و یوز باز بود . میمونى داشت که به آن کنیه اباقیس داده بود و او را خیلى دوست مى داشت. چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگ شده بود , اخلاق بادیه نشینى داشت , با سگ و یوز و میمون انس و علاقه بالخصوصى داشت .
بالاتر از رجال کشورى و لشکرى مى نشاند) ! اینست که امام حسین ( ع ) فرمود : | و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید | اصلا وجود این شخص تبلیغ علیه اسلام بود . امتناع مى کرد و مى فرمود : من به هیچ وجه بیعت نمى کنم . آنها هم به هیچ وجه از بیعت خواستن صرف نظر نمى کردند . چون تو بیعت نکند . ( آدمى که بیعت نمى کند یعنى من در مقابل این حکومت تعهدى ندارم , من معترضم . ) به هیچ وجه حاضر نبودند که امام حسین علیه السلام بیعت نکند و آزادانه در میان مردم راه برود . این بیعت نکردن را خطرى براى رژیم حکومت خودشان مى دانستند . خوب هم تشخیص داده بودند و همین طور هم بود . بیعت نکردن امام یعنى معترض بودن , قبول نداشتن , اطاعت یزید را لازم نشمردن , بلکه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها مى گفتند باید بیعت کنید , امام مى فرمود بیعت نمى کنم . حال در مقابل این تقاضا , در مقابل این عامل , امام چه وظیفه اى دا رند ؟ بیش از یک وظیفه منفى , وظیفه دیگرى ندارند : بیعت نمى کنم . حرف دیگرى نیست . بیعت مى کنید ؟ خیر . اگر بیعت نکنید کشته مى شوید ! من حاضرم کشته شوم ولى بیعت نکنم . در اینجا جواب امام فقط یک ( نه) است . ( البته باید گفت گر چه بنى امیه تقریبا همه , عناصر ناپاکى بودند ولى او تا اندازه اى با دیگران فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدینه ( مسجد پیغمبر ) بودند . عبدالله بن زبیر هم نزد ایشان بود . با شما دارد . گفتند تو برو بعد ما می آییم . عبدالله بن زبیر گفت : در این موقع که حاکم ما را خواسته است شما چه حدس مى زنید ؟ امام فرمود : |اظن ان طاغیتهم قد هلک ,| فکر مى کنم فرعون اینها تلف شده و ما را براى بیعت مى خواهد . عبدالله بن زبیر گفت خوب حدس زدید , من هم همین طور فکر مى کنم , حالا چه مى کنید ؟ امام فرمود من مى روم . تو چه مى کنى ؟ حالا ببینم . امام علیه السلام رفت , عده اى از جوانان بنى هاشم را هم با خود برد و گفت شما بیرون بایستید , اگر فریاد من بلند شد , بر یزید تو , ولى تا صداى من بلند نشده داخل نشوید . مروان حکم , این اموى پلید معروف که زمانى حاکم مدینه بود آنجا حضور داشت ( 5 ) . حاکم نامه علنى را به اطلاع امام رساند . امام فرمود : چه مى خواهید ؟ حاکم شروع کرد با چرب زبانى صحبت کردن . گفت مردم با یزید بیعت کرده اند , معاویه نظرش چنین بوده است , مصلحت اسلام چنین ایجاب مى کند . . . خواهش مى کنم شما هم بیعت بفرمائید , مصلحت اسلام در این است . بعد هر طور که شما امر کنید اطاعت خواهد شد . تمام نقائصى که وجود دارد مرتفع مى شود . امام فرمود : شما براى چه از من بیعت مى خواهید ؟ براى مردم مى خواهید . یعنى براى خدا که نمى خواهید . از این جهت که آیا خلافت شرعى است یا غیر شرعى , و من بیعت کنم تا شرعى باشد که نیست . بیعت مى خواهید که مردم دیگر بیعتکنند . گفت بله . فرمود پس بیعت من در این اتاق خلوت که ما سه نفر بیشتر نیستیم براى شما چه فایده اى د ارد ؟ حاکم گفتراست مى گوید باشد براى بعد . امام فرمود من باید بروم . حاکم گفت بسیار خوب , تشریف ببرید . مروان حکم گفت چه مى گویى ؟ ! اگر از اینجا برود معنایش اینستکه بیعتنمى کنم . آیا اگر از اینجا برود بیعت خواهد کرد ؟ ! فرمان خلیفه را اجرا کن . امام گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محکم به زمین کوبید . فرمود : تو کوچکتر از این حرفها هستى . اکرم مى رفت و در آنجا دعا مى کرد . مى گفت خدایا راهى جلوى من بگذار که رضاى تو در آن است . مى گرید و همانجا خوابش مى برد . در عالم رویا پیغمبر اکرم را مى بیند , خوابى مى بیند که براى او حکم الهام و وحى را داشت . حضرت فرداى آنروز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه نه از بى راهه به طرف مکه رفت . بعضى از همراهان عرض کردند : یا بن رسول الله ! لو تنکبت الطریق الا عظم بهتر است شما از شاهراه نروید , ممکن است مامورین حکومت , شما را برگردانند , مزاحمت ایجاد کنند , زد و خوردى صورت گیرد . ( یک روح شجاع ) , یک روح قوى هرگز حاضر نیست چنین کارى کند . فرمود : من دوست ندارم شکل یک آدم یاغى و فرارى را به خود بگیرم , از همین شاهراه مى روم , هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد . کرد مسئله بیعت است , بیعت براى یزید که به نص قطعى تاریخ , از امام حسین ( ع ) مى خواستند . یزید در نامه خصوصى خود چنین مى نویسد : خذالحسین بالبیعه اخذا شدیدا , ( 7 ) حسین را براى بیعت گرفتن محکم بگیرد و تابعیت نکرده رها نکن . امام حسین هم شدیدا در مقابل این تقاضا ایستاده بود و به هیچ وجه حاضر به بیعت با یزید نبود , جوابش نفى بود و نفى . حتى در آخرین روزهاى عمر امام حسین که در کربلا بودند , عمر سعد آمد و مذاکراتى با امام کرد . در نظر داشت با فکرى امام را به صلح با یزید وادار کند . البته صلح هم جز بیعت چیز دیگرى نبود . امام حاضر نشد. اول خود همچنان باقى بوده اند : | لا , و الله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید | ( 8 ) , نه , به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد . هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد . حتى در همین شرایطى که امروز قرار گرفته ام و مى بینم کشته شدن خودم را , کشته شدن عزیزانم را , کشته شدن یارانم را , اسارت خاندانم را , حاضر نیستم با یزید بیعت کنم . بعد از مردن معاویه و به حکومت رسیدن یزید بود . در این کتابهاى به اصطلاح تاریخى که به دست بچه هاى مدرسه مى دهند . مى نویسند که در سال شصتم هجرت , معاویه مرد , بعد مردم کوفه از امام حسین دعوت کردند که آن حضرت را به خلافت انتخاب کنند . امام حسین به کوفه آمد , مردم کوفه غدارى و بى وفایى کردند , ایشان را یارى نکردند , امام حسین کشته شد انسان وقتى این تاریخها را مى خواند فکر مى کند امام حسین مردى بود که در خانه خودش راحت نشسته بود , کارى به کار کسى نداشت و درباره هیچ موضوعى هم فکر نمى کرد , تنها چیزى که امام را از جا حرکت داد , دعوت مردم کوفه بود ! در صورتى که امام حسین در آخر ماه رجب که اوایل حکومت یزید بود , براى امتناع از بیعت از مدینه خارج مى شود و چون مکه , حرم امن الهى است و در آنجا امنیت بیشترى وجود دارد و مردم مسلمان احترام بیشترى براى آنجا قائل هستند و دستگاه حکومت هم مجبور است نسبت به مکه احترام بیشترى قائل شود , به آنجا مى رود کوفه نرسیده ) , نه تنها براى اینکه آنجا مأمن بهترى است بلکه براى اینکه مرکز اجتماع بهترى است . مکه می آیند و بهتر مى توان آنها را ارشاد کرد و آگاهى داد . بعد موسم حج فراهم مى رسد که فرصت مناسب ترى براى تبلیغ است . بعد از حدود دو ماه نامه هاى مردم کوفه مى رسد . نامه هاى مردم کوفه به مدینه نیامده , و امام حسین نهضتش را از مدینه شروع کرده است . نامه هاى مردم کوفه در مکه به دست امام حسین رسید , یعنى وقتى که امام تصمیم خود را بر امتناع از بیعت گرفته بود و همین تصمیم , خطرى بزرگ براى او به وجود آورده بود . امام حاضر به بیعت است ) بنابر این دعوت مردم کوفه عامل اصلى در این نهضت نبود بلکه عامل فرعى بود , و حداکثر تاثیرى که براى دعوت مردم کوفه مى توان قائل شد این است که این دعوت از نظر مردم و قضاوت تاریخ در آینده فرصت به ظاهر مناسبى براى امام به وجود آورد . الخطاب ساخته شده , یک شهر لشکرنشین بود و نقش بسیار موثرى در سرنوشت کشورهاى اسلامى داشت و اگر مردم کوفه در پیمان خود باقى مى ماندند احتمالا امام حسین علیه السلام موفق مى شد . هم نمى شد مقایسه کرد , رقیب آن فقط شام بود . حداکثر تاثیر دعوت مردم کوفه , در شکل این نهضت بود یعنى در این بود که امام حسین از مکه حرکت کند و آنجا را مرکز قرار ندهد ( البته خود مکه اشکالاتى داشت و نمى شد آنجا را مرکز قرار داد . , پیشنهاد ابن عباس را براى رفتن به یمن و کوهستانهاى آنجا را پناهگاه قرار دادن , نپذیرد , مدینه جدش را مرکز قرار ندهد , بیاید به کوفه . پس دعوت مردم کوفه در یک امر فرعى دخالت داشت , در اینکه این نهضت و قیام در عراق صورت گیرد , والا عامل اصلى نبود . مردم کوفه مى فرماید : شما مرا دعوت کردید . اگر نمى خواهید بر مى گردم . معنایش این نیست که بر مى گردم و با یزید بیعت مى کنم و از تمام حرفهایى که در باب امر به معروف و نهى از منکر , شیوع فسادها و وظیفه مسلمان در این شرایط گفته ام , صرف نظر مى کنم , بیعت کرده و در خانه خود مى نشینم و سکوت مى کنم . خیر , من این حکومت را صالح نمى دانم و براى خود وظیفه اى قائل هستم . شما مردم کوفه مرا دعوت کردید , گفتید : ( اى حسین ! ترا در هدفى که داراى یارى مى دهیم , اگر بیعت نمى کنى , نکن . تو به عنوان امر به معروف و نهى از منکر اعتراض دارى , قیام کرده اى , ما ترا یارى مى کنیم( . من هم آمده ام سراغ کسانى که به من وعده یارى داده اند . حال مى گوئید مردم کوفه به وعده خودشا ن عمل نمى کنند , بسیار خوب ما هم به کوفه نمى رویم , بر مى گردیم به جایى که مرکز اصلى خودمان است . به مدینه یا حجاز یا مکه مى رویم تا خدا چه خواهد . به هر حال ما بیعت نمى کنیم ولو بر سر بیعت کردن کشته شویم . پس حداکثر تاثیر این عامل یعنى دعوت مردم کوفه این بوده که امام را از مکه بیرون بکشاند , و ایشان به طرف کوفه بیایند .
زمان: جمعه دهم محرم الحرام61 هجری امام حسین(علیه السلام) با
حضرت "زهیر بن قیس" را فرمانده راست سپاه، و حبیب بن مظاهر را فرمانده چپ سپاه
عمر بن سعد تیر را بر کمان نهاده و به سوی یاران امام انداخت و گفت: گواه باشید
سپس سپاهیان عمر بن سعد تیر بر کمان نهاده و از هر طرف یاران امام حسین(علیه السلام)
در حمله اول چهار تن شهید شدند و سپس یاران باقی مانده هر کدام به نوبت به تنهایی
امام حسین(علیه السلام) که یکه و تنها مانده بود، نگاهی به اجساد مطهر شهدا کرده
«و سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ»
آیا قمهزنى به طور مخفى جایز است؟ چنانچه
خامنهاى: قمهزنى علاوه بر اینکه از نظر عرفى از مظاهر
آیا قمهزنى جایز است؟
آیات عظام خمینی، خامنهاى و فاضل: با توجه به اینکه
آیت الله مکارم: عزادارى خامس آل عبا از مهمترین
آیت الله نورى: قمهزنى اشکال دارد.نورى،
آیت الله تبریزى: عزادارى خامس آل عبا از مهمترین
آیت الله صافى: اگر ضرر قابل توجهى براى بدن
فلسفه حرمت:
در رابطه با قمه زنى هیچ دستورى از ناحیه
1) در صورتى که مشتمل بر ضرر معتنابه براى شخص باشد.
2) در صورتى که موجب وهن اسلام یا تشیع گردد و
به نظر مقام معظم رهبری: قمهزنى علاوه بر اینکه از نظر
قیام او قیام در راه حق و حقیقت بود . اختلاف و نزاع او با خلیفه وقت بر
جنگ حسین جنگ مسلکى و عقیده اى بود , پاى عقیده در کار بود , جنگ حق
نفرمود لیرغب الحسین وظیفه شخص حسین اینست که آماده شهادت گردد .
حسین بن على ( ع ) از اجتماع حج در منى و عرفات استفاده فرمود ,
: | اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسه
مى گوید هدف ما اول اینست: | لنرد المعالم من دینک| سید جمال مى گفت بازگشت به اسلام راستین که
هدف سوم : | فیأمن المظلومون من عبادک | آنجا که رابطه
| لن تقدس امه حتى یؤخذللضعیف حقه من القوى غیر متتعتع (2)
چهارم : | و تقام المعطله من حدودک | در اصطلاح امروز وقتى مى گویند
ما در این حادثه به مسائل زیادى بر مى خوریم : در یک جا سخن از
در این مقام مى بینیم امام نه سخن از بیعت مى آورد و نه سخن از
حقیقت مطلب این است که همه این عوامل , موثر و دخیل بوده است.
همه شنیده ایم که معاویه بن ابى سفیان با چه وضعى به حکومت و خلافت
به هر حال این مسئله در میان نبود که یک خلیفه تکلیف مردم را براى خلیفه
بعد از اینکه معاویه در نیمه ماه رجب سال شصتم مى میرد , یزید به حاکم
بنابراین یکى از چیزهایى که امام حسین با آن مواجه بود تقاضاى بیعت
مفسده دوم مربوط به شخصیت خاص یزید بود که وضع آن زمان را از
چه موجبى داشت که مثلا مردم خراسان , شام و سوریه , مردم قسمتى از آفریقا , از حاکم بغداد یا شام اطاعت
مسعودى در مروج الذهبمى نویسد : ( میمون را لباسهاى حریر و زیبا مى پوشانید و در پهلو دست خود
براى چنین شخصى از امام حسین ( ع ) بیعت مى خواهند ! امام از بیعت
این یک عامل و جریان بود : تقاضاى شدید که ما نمى گذاریم شخصیتى
حاکم مدینه که یکى از بنى امیه بود امام را خواست .
مامور حاکم از هر دو دعوت کرد نزد حاکم بروند و گفت حاکم صحبتى
عبدالله بن زبیر شبانه از بیراهه به مکه فرار کرد و در آنجا متحصن شد .
سپس بیرون رفت و بعد از آن , سه شب دیگر هم در مدینه ماند . شبها سر قبر پیغمبر
در شب سوم , امام سر قبر پیغمبر اکرم ( 6 ) مى رود , دعا مى کند و بسیار
به هر حال مسئله اول و عامل اول در حادثه حسینى که هیچ شکى در آن نمى شود
از سخنان امام که در روز عاشورا فرموده اند کاملا پیداست که بر حرف روز
این عامل از کى وجود پیدا کرد ؟ از آخر زمان معاویه , و شدت و فوریت آن
عامل دوم مسئله دعوت بود . شاید در بعضى کتابها خوانده باشید مخصوصا
( روزهاى اولى است که معاویه از دنیا رفته و شاید هنوز خبر مردن او به
در ماه رجب و شعبان که ایام عمره است , مردم از اطراف و اکنافبه
( خود امام و همه مى دانستند که نه اینها از بیعت گرفتن دست بر مى دارند و نه
کوفه ایالت بزرگ و مرکز ارتش اسلامى بود ( 9 ) . این شهر که در زمان عمر بن
کوفه آن وقت را با مدینه با مکه آن وقت نمى شد مقایسه کرد , با خراسان آن وقت
وقتى امام در بین راه به سر حد کوفه مى رسد با لشکر حر مواجه مى شود . به
البته نمى خواهم بگویم که واقعا اگر اینها دعوت نمى کردند , امام قطعا در مدینه یا مکه مى ماند , نه , تاریخ نشان مى دهد که همه اینها براى امام محذور داشته است . مکه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهرى وضع بهترى نسبت به کوفه نداشت . قرائن زیادى در تاریخ هست که نشان مى دهد اینها تصمیم گرفته بودند که چون امام بیعت نمى کند , در ایام حج ایشان را از میان بردارند . تنها نقل طریحى نیست , دیگران هم
By Ashoora.ir & Night Skin