سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























فرهنگی ،مذهبی

شود , شاخه نخل است , مى فرماید خوب دقت کنید .

آنهایى که چشمهایشان تیزتر است مى گویند : نه آقا نخل نیست , آنها پرچم است , انسان است

, اسب است که از دور دارد مى آید , اشتباه مى کنید , خود حضرت نگاه مى کند , مى گوید راست مى گوئید

 , کوهى است در سمت چپ شما , آن کوه را پشت خودتان قرار بدهید . حر است با هزار نفر . حسین علیه السلام

مثل پدرش على علیه السلام ( در داستان صفین ) است که از این جور فرصتها به طور ناجوانمردانه استفاده نمى کند

. بلکه از نظر او , اینجا جائى است که باید مروت و جوانمردى اسلامى را نشان بدهد , فورا مى فرماید : آن آبها را بیاورید

 و اسبها را سیراب کنید , افراد را سیراب کنید . حتى خودشان مراقبت مى کنند که حیوانهاى اینها کاملا سیراب شوند . یک نفر

 مى گوید مشکى را در اختیار من قرار داد که نتوانستم درش را باز کنم , خود حضرت آمدند و با دست خویش در مشکرا باز

 کردند و به من دادند . حتى اسبها که آب مى خوردند , فرمود : اینها اگر خسته باشند , با یک نفس سیر نمى خورند , بگذارید با

 دو نفس , سه نفس آب بخورند . همچنین در کربلا در همان نهایت شدتها مراقب است که ابتداى به جنگ نکند .

مسئله دیگر این است که من با آقاى محترم نویسنده شهید جاوید که دوست قدیمى ماست صحبت مى کردم , با نظر ایشان موافق

نبودم به ایشان گفتم چرا خطبه هاى امام حسین بعد از اینکه ایشان از نصرت مردم کوفه مایوس مى شوند و معلوم مى شود که

دیگر کوفه در اختیار پسر زیاد قرار گرفت و مسلم کشته شد , داغتر مى شود ؟ ممکن است کسى بگوید امام حسین خودش دیگر

 راه برگشت نداشت , بسیار خوب , راه برگشت نداشت, ولى چرا در شب عاشورا بعد از آنکه به اصحابش فرمود من بیعتم را

از شما برداشتم و آنها گفتند خیر , ما دست از دامن شما بر نمى داریم , نگفت اصلا ماندن شما در اینجا حرام است , براى اینکه

 آنها مى خواهند مرا بکشند , به شما کارى ندارند , اگر بمانید , خونتان بى جهت ریخته مى شود و این حرام است ؟ چرا امام حسین

 نگفت واجب است شما بروید ؟ بلکه وقتى آنها پایداریشان را اعلام کردند , امام حسین آنان را فوق العاده تایید کرد و از آن وقت بود

 که رازهایى را که قبلا به آنها نمى گفت , به آنان گفت: 

در شب عاشورا که مطلب قطعى است , حبیب بن مظاهر را مى فرستد در میان بنى اسد که اگر باز هم مى شود عده اى را بیاورد

. معلوم بود که مى خواست بر عدد کشتگان افزوده شود , چرا که هر چه خون شهید بیشتر ریخته شود این ندا بیشتر به جهان و

 جهانیان مى رسد . در روز عاشورا , حر می آید توبه مى کند بعد مى آید خدمت اباعبدالله , حضرت مى فرماید از اسب بیا پائین

 , مى گوید نه آقا اجازه بدهید من خونم را در راه شما بریزم , خونت را در راه ما بریز یعنى چه ؟ آیا یعنى اگر تو کشته شوى ,

 من نجات پیدا مى کنم ؟ من که نجات پیدا نمى کنم . و حضرت به هیچ کس چنین چیزى نگفت . اینها نشان مى دهد که اباعبدالله

علیه السلام , خونین شدن این صحنه را مى خواست و بلکه خودش آن را رنگ آمیزى مى کرد .

اینجاست که مى بینیم قبل از عاشورا , صحنه هاى عجیبى به وجود می آید که گویى آنها را عمدا به وجود آورده اند تا مطلب

بیشتر نمایانده شود , بیشتر نمایش داده بشود . اینجاست که جنبه شبیه پذیرى قضیه , خیلى زیاد مى شود .در عرب جاهلیت

رسم بود و گاهى اتفاق مى افتاد که قبائلى که مى خواستند با یکدیگر پیمان ناگسستنى ببندند , یک ظرف خون می آوردند

( البته نه خون خودشان ) و دستشان را در آن مى کردند . مى گفتند : این پیمان دیگر هرگز شکستنى نیست , پیمان خون

است و پیمان خون شکستنى نیست . حسین بن على



نوشته شده در دوشنبه 92 آبان 20ساعت ساعت 11:37 صبح توسط مشتعلی| نظر بدهید

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin